به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، به شهر کوچکی در
شهرمان میرویم، مردان جنگ در آن شهر و دور از هیاهوی زمانه زندگی میکنند؛
مردانی که در ظاهر اثری از جراحت در آنها نمیبینی اما درونشان پر از درد
است و درد را با سکوت فریاد میزنند.
حضور مادر شهید صبوری در جمع جانبازان
امروز اینجا حال و هوایی دیگری دارد با حضور مهمانان به ویژه مادر شهید
مفقود «بهروز صبوری»؛ جانبازان دور این مهمانان حلقه زدند؛ بعضیهایشان بر
چادر مادر شهید صبوری بوسه میزنند و مادر شهید هم برایشان دعا میکند.
جانبازان گاهی با نگاه و گاهی با کلامی ما را در تنهاییهایشان شریک
میکنند؛ کاش میشد همین حرفها غم را از دلهایشان میزدود. شاخه گلهای
رز سرخ بر دستهای این مردان مینشیند و کاش هیچ وقت این گلها نخشکند.
جانبازان آسایشگاه نیایش
آسایشگاه نیایش به مثال بهشتی است که شهدای زنده را در خود نگه داشته است؛
بهشتیانی که روزی شکارچی تانکهای دشمن و خط شکن بودند و امروز در گمنامی
دوران سختی را در اینجا پشت سر میگذارنند؛ آنهایی که روزی در 16 ـ 17
سالگی وارد میدان رزم شدند، مقابل نیروهای ورزیده ارتش بعث عراق ایستادند و
امروز در این شهر کوچک درد میکشند.
در شرحی از این بهشت کوچک و همچنین آسایشگاه میلاد شهریار میتوان گفت،
جانبازان اعصاب و روان انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس حضور دارند که شهید کرباسچی
از جمله همین مردانی است که در دوران آغاز نهضت امام خمینی(ره) جانباز شد و
چند ماه گذشته به جمع شهیدان پیوست؛ جانباز کراری نیز دانشجوی رشته شیمی
دانشگاه صنعتی شریف بود که در دوران انقلاب به اتهام مذهبی بودن دستگیر شد؛
به دلیل شکنجههای زیاد از سوی ساواک از جمله کشیدن ناخنها به درجه
جانبازی نائل میشود و هم اکنون در بیمارستان میلاد شهریار بستری است.
در این آسایشگاه که از آن به عنوان «بهشت زهرای نیایش» یاد میشود،
جانبازانی هستند که روزی 25 عدد قرص میخورند تا بتوانند زندگی عادی داشته
باشند، قرصهایی که خوردن یکی از آنها ساعتها زندگی عادی فرد سالم را مختل
میکند.
در این جمع دوستانه حزبالله سایبر، احمدی از جانبازان اعصاب و روان
میگوید: دفاع مقدس روزهای به یادماندنی بود و امروز خط شکنان زمان دوران
دفاع مقدس در اینجا گرد هم آمدند و کسی آنها را نمیشناسد؛ من در مقابل
بچههای دیگر قطرهای هستم و به نیابت از آنها میگویم که جانبازان اعصاب و
روان مظلوم واقع شدهاند؛ چه در جمع مردم و چه مسئولین.
وی ادامه میدهد: هفته دفاع مقدس، هفته مهم و خاصی برای جانبازان و
ایثارگران است؛ توقع میرفت که در این ایام مسئولان به آسایشگاه بیایند و
قدم روی چشمهای ما بگذارند و گرهای از کار ما باز کنند اما به جز بسیجیان
هیچ مسئول رده بالایی به دیدار ما نیامد؛ فقط ما هستیم و پرسنل خوب
آسایشگاه نیایش.
یک زمانی زنان این مرز و بوم چادر به دندان میگرفتند و با بوی اسپند ما
را راهی جبهههای جنگ میکردند؛ آنها خودشان به اتوبوس میرساندند تا به ما
دست تکان دهند؛ انگار آن روزهای رشادت، ایثار و محبت گذشت و تمام شد.
این جانباز دفاع مقدس میگوید: در آسایشگاه نیایش جانبازانی هستند که 15 ـ
20 سال در اینجا حضور دارند؛ تنها خوشحالی آنها میدانید چیست؟ این است که
یکی از اقوام، دوستان و آشنایان بیایند و او را به مدت 12 ساعت بیرون
ببرند؛ گاهی آنها را در بیرون از منزل مهمان میکنند و ناهار میخورند و
بعد دوباره آنها را به آسایشگاه بازمیگردانند؛ این موضوع میشود دل خوشی
آن جانباز و تا مدتها در خاطرات همین 12 ساعت زندگی میکند.
وی میافزاید: ما از دنیا طلب نداریم؛ اما باید خانوادههای ما تأمین
شوند؛ که متأسفانه با حقوقهای ناچیزی که میگیرند و شاید برخی هم نگیرند،
تأمین نمیشوند؛ ما از این دنیا لذتی نمیبریم، اگر لذتی هست یادآوری
خاطرات دوران دفاع مقدس است؛ روزهایی سرشار از رشادت، مردانگی و گذشت.
این مداح دوران دفاع مقدس بیان میدارد: صحنه کربلای حسین(ع) را در هشت
سال دفاع مقدس دیدیم؛ شب عملیات فرمانده به پسر 13 ـ 14 ساله میگوید: «
فردا عملیات است، شهید میشوید» آن نوجوان میگوید: «من برای همین آمدم» و
شهید میشود؛ این همان تکرار صحنه رخصت میدان قاسم بنالحسن(ع) در
کربلاست.
وی میگوید: این روزها میبینیم کسانی که به خودروهای آخرین سیستم سوار
هستند، خیلی راحت از کنارمان عبور میکنند؛ به این نمیگویند مردانگی؛
مردانگی آن است که بچههای رزمنده در مرداد ماه و در گرمای تابستان، یخ
سهمیه سنگر خودشان را به سایر رزمندهها میدادند و خودشان از آب خنک
میگذشتند.
احمدی میگوید: در زمان جنگ کسانی بودند که به خارج از کشور رفتند و
تحصیل کردند؛ بعد که کشور آرام شد، دکمه یقه لباسشان را بستند و امروز
برای ما تصمیم میگیرند؛ قانونی را طرح و تصویب میکنند که به ضرر
ایثارگران است!
با تمام این شکواییهها میخواهم بگویم این حرفها نشانه نارضایتی نیست؛
سوء تعبیر نشود؛ ما جانبازان تا آخرین قطره خون پشت ولایت میایستیم، دست
از ولایت بر نمیداریم و صحنه را خالی نمیگذاریم.
روایتگری حسین قرابیگی
در ادامه این سخنرانی، حسین قرابیگی از جانبازان اعصاب و روان که سه روز
پیش به کما رفته بود و عمری دوباره گرفت، پس از بوسیدن چادر مادر شهید
صبوری این شعر را خواند: «بسیجی دیده بیدار عشق است؛ بسیجی پیر میداندار
عشق؛ اگر چه کوچک و کم سن و سال است؛ ولیکن در عمل سردار عشق است». بنده از
15 سالگی وارد بسیج شدم و همیشه این شعر را زمزمه میکنم.
در ادامه همین بهشتیان برای سلامتی رهبر معظم انقلاب، جانبازان و مادران
شهدا صلوات ختم کردند؛ بعد از شعرخوانی یکی جانبازان و اجرای طنز، خنده در
فضا حاکم شد اما برخی از جانبازان نمیخندیدند.
بعد از این برنامه مهمانان به سالنهای بستری جانبازان میرفتند و به هر
کدام از این از جانگذشتگان شاخه گلی هدیه میدادند؛ جانبازانی که با گرفتن
شاخه گلها لبخندی تلخ بر لبهایشان مینشست اما با همان لبخند از حضور
مهمانان قدردانی میکردند؛ برخی میگفتند: «خانوادههایمان ما را فراموش
کردهاند». برخی قرآن میخواندند، یکی از همین جانبازان سربلند که نمیدانم
چه در دلش زمزمه میکرد، سرش را به پایین انداخته بود و دانههای تسبیح
زرد رنگش را از بین انگشتانش عبور میداد؛ جانبازانی که روی تخت خوابیده
بودند و به احترام مهمانان بیدار میشدند و مینشستند.
در سالن شماره 3، به دیدار جانبازی رفتیم که خیلی مشتاق بود برای مهمانان
حرف بزنند؛ وقتی که به او اطلاع دادند، مادر شهید صبوری در جمع ما است،
مشتاقانه سراغ این مادر را گرفت، زمانی که دیدار حاصل شد، این گونه باهم
حرف میزدند:
ـ سلام مادر، خوبی مادر، الهی من فدای شما بشوم مادر، میدانی چقدر اجرت
زیاد است؟ ان شاءالله فرزندت با ائمه اطهار(ع) محشور میشوند؛ مادر التماس
دعا داریم.
ـ سلام بر شما پسرم، اگر شما این طور در بیمارستان نشستهاید، به خاطر آرامش ما بوده؛ شما نفسهایتان را به ما دادید. ـ مادر راهیان نور رفتهای؟
ـ بله، سالی 4 ـ 5 بار میروم، به جنوب و غرب؛ پسرم در سومار شهید شده است.
ـ زنده باشی مادر؛ شما آن قدر بزرگ هستید که شیر مردان را بزرگ کردید. ـ پسرم 17 ساله بود و محصل.
و مادر شهید عکس بهروز را از کیف خود بیرون میآورد و به این جانباز
میدهد؛ این جانباز بر تصویر شهید بوسهای میزد؛ مادر بهروز از این جانباز
میخواهد تا دعا کند حتی یک بند انگشت از بهروز برایش بیاورند.
رفتن مهمانها و باز هم حکومت سکوت. دوباره چه غروب غمانگیزی با این همه تنهایی در بهشت زهرای نیایش رقم خواهد خورد...