loading...
مهاجر عشق
لایو بازدید : 5 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)

دایی جون سلام

   یه چند وقت پیش، مثلن حدود یه سال و نیم پیش که زیاد حالم خوب نبود با یکی از دوستام که شما نمی‌شناسی – بیشتر دوستای من‌و شما نمی‌شناسی- یه جریان ای-میل‌بازی راه انداخته بودیم. همین الان فایلش‌و پیدا کردم. دیدم که چقدر اون ای-میلا حالم‌و خوب کرده بوده اون‌موقع. خیلیم چرت‌و پرت نوشته بودم ولی خب حال بد بهترین بهونه‌ست برای این که هر مزخرفی دلت می‌خواد بنویسی. برای همین دلم خواست که یه نامه‌ی دیگه برات بنویسم.

  برای نوشتن خیلی چیزا لازم دارم، بیشتر از همه یه چیزی که روم نمی‌شه به شما بگم. ولی نوشتن این نامه‌ها برام آسون‌تره. دنیارو چه دیدی شایستی که این نامه‌ها یه راهی شد برای این که اون چیزَرو داشته باشم. همین که کافیه یه صفحه‌ی جدید تو وُرد(Word) باز کنی‌و شروع کنی به نوشتن، اونم برای کسی که به احتمال قریب به یقین اینارو هیچ‌وقت نمی‌خونه؛ پس لازم نیست حواست خیلیَم جمع باشه، خودش یعنی خیلی امکانات برای نوشتن.

  از هفته‌ی پیش یه قراری با خودم گذاشتم‌و یه برنامه برای خودم نوشتم (البته تو نوشتن برنامه تنها نبودم):

1.     حواسم به خودم باشه. (مثلن یه چیزی که دوست دارم برای خودم بخرم یا یه غذایی که هوس کردم بخورم)

2.     یه چیزی خلق کنم. (که با توجه به توانایی‌های محدود من یعنی یه چی بنویسم)

3.     بدمینتون بازی‌کنم.

4.     ورزش کنم.

5.     با خودم تو آیینه حرف بزنم.

فکرنکنم لازم باشه که بگم چرا قرار گذاشتم این کارارو بکنم. ولی می‌تونم بهت بگم مورد 4و5 تا حد زیادی انجام شدن. مورد 1 پول لازم داره پس هنوز در مرحله‌ی برنامه‌ریزیه (شما بخون تنبلی). مورد 3 چون تنهایی نمی‌شه منتظرم که یکی پیشنهادش‌و بهم بده (بازم بخون تنبلی). فقط می‌مونه مورد 2. که اونم الان دارم انجام می‌دم.

  "تولستوی" یه تعریف جالبی از هنر داره: "هنر فعالیتی انسانی‌ست که در آن شخص آگاهانه به وسیله‌ی علائم خارجی، احساساتی را که با آن‌ها زندگی‌کرده‌است دست به دست دیگران می‌دهد، تا این‌که دیگران هم آلوده‌ی آن شوند و تجربه کنند." خیلی وقته دلم می‌خواد برم یه جای شلوغ مثلن مترو یا اتوبوس یا پارک بشینم‌و برای آدمایی که می‌بینم گذشته‌و حال‌و آینده بسازم، اون‌جوری که خودم دلم ‌می‌خواد. این حس خوبی بهم می‌ده ولی تا حالا این کارو نکردم. شاید بتونم این‌و به برنامه‌م اضافه کنم.

  نمی‌خوام این نامه‌م به اندازه‌ی قبلی طولانی بشه، پس فکر کنم تا همین‌جا بس باشه.

 

زیاده قربانت

 

پ.ن1: پاراگراف دوم با "برای نوشتن" شروع شد با همونم تموم شد.

پ.ن2: پیش مامان نشستم دارم این‌و می‌نویسم، مامان داره یه چیزی از تلویزیون نگاه می‌کنه. منم بعضی وقتا که دارم فکر می‌کنم به جمله‌ی بعدی نگام میفته بهش، به تلویزیون. نمی‌فهمم که چرا باید چند دقیقه از یه قسمت 45دقیقه‌ای یه سریال صرف غذاخوردن آدم‌بده‌ی داستان بشه که هیچ چیزی به اطلاعات ما از اون اضافه نمی‌کنه.

پ.ن3: این یه پاراگراف از همون ای-میلاست:

 امشب حسابی دلم می‌خواست که راننده‌ی BRT باشم. این آخرین سرویسم باشه، برای همین همه‌ی خستگیام یادم رفته‌باشه. هر اتوبوسی که از کنارم ردمی‌شه با راننده‌اش خوش‌و بش کنم‌و 2تا بوق پشت سرهم براش بزنم. آخر شبم که می‌رم خونه نیم کیلو بستنی سنتی بخرم برای بچه‌هام؛ آخه امروز حقوقم‌و ریختن به حسابم. تو راهم به هیچی فکر نکنم غیرِ زنم که امشب می‌خوام پیشِش بخوابم.

پ.ن4: "زیاده قربانت" هم از یه نامه‌ی دیگه‌ست. از یه آدم بزرگ به یه آدم بزرگ دیگه.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 123
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 58
  • بازدید سال : 60
  • بازدید کلی : 1,412